آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

تاريخ : جمعه 30 فروردين 1392 ا 12:32 نويسنده : soheil ا

حیف منه که با تو باشم
که مثل اشکای چشمام فدا شم
رو زمین افتادنم ببینی باز
بزاری بری نتونم پاشم
حیف منه که با قلب خرابم
ببینم روزی رو که نقش برآبم
آرزوهام همه جون به تو دادن
مثل یه عکس تنهای تو قابم
برو که ارزش اشک نداشتی
سربه سر منه ساده گذاشتی
تویکه فکر و ذکر منی عمری
حیف منه که تو فکرمو کشتی


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

تاريخ : جمعه 30 فروردين 1392 ا 12:30 نويسنده : soheil ا

من اگر دیوانه ام
با زندگی بیگانه ام
مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم، مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خودرا
بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزاران درد دارم
درد دارم


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

تاريخ : جمعه 30 فروردين 1392 ا 12:29 نويسنده : soheil ا

با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
می روی تا قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تا واﮋه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه! نگو! از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

تاريخ : جمعه 30 فروردين 1392 ا 12:25 نويسنده : soheil ا

 

می‌خواستم بهت بگم چقد پریشونم
دیدم خودخواهیه دیدم نمی‌تونم

تحمل می‌کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 فروردين 1392 ا 17:17 نويسنده : soheil ا

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 فروردين 1392 ا 12:1 نويسنده : soheil ا

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 فروردين 1392 ا 11:58 نويسنده : soheil ا

مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 فروردين 1392 ا 11:43 نويسنده : soheil ا

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود


موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه ، ،

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 2 فروردين 1392 ا 11:38 نويسنده : soheil ا
صفحه قبل 1 صفحه بعد
Weblog Themes By سایت عاشقانه